عرفان ، تصوف : ملاحظاتی در معنای بیعت / حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه
بیعت در لغت به معنی خرید و فروش است که از لغت « بیع » می آید ، منتهی یک نحوه خرید و فروش خاص . در قرآن آیه ۱۱۱ از سوره شریفه توبه به بیعت اختصاص دارد و خداوند در آن می فرماید : « ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه » ؛ خداوند جان و مال مومنین را می خرد ، و در مقابل بهای آن ، بهشت است ، که این خودش معامله ای است ؛ و در آیات دیگر قرآن از این معامله و تعهد به تجارت تعبیر شده است . مثلا در سوره صف می فرماید : « یا ایها الذین امنو هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله » (۱) ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید ، آیا شما را هدایت بکنم به تجارتی که شما را از عذاب الیم نجات بدهد ؟ ایمان به خدا و رسولش بیاورید و در راه خدا جهاد کنید . و نیز در سوره مبارکه فاطر می فرماید : « ان الذین یتلون کتاب الله و اقاموا الصلوه و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانیه یرجون تجاره لن تبور » (۲) ؛ این اشخاص امیدوار به انجام تجارتی هستند که زیان ندارد .
این روش تمثیل در قرآن نمونه های فراوانی دارد ولی به این نکته هم باید توجه کرد که وقتی مثلی زده می شود یا چیزی را به چیز دیگری تشبیه می کنند آن دو چیز ( مشبه و مشبه به ) لازم نیست در تمام امور با هم شبیه باشند ، بلکه کلیات امر ، مورد نظر است . مثلا در قرآن « تقوی » به لباس تعبیر شده است و می فرماید : « و لباس التقوی ذلک خیر » (۳) ؛ و لباس تقوا نیکوتر است . و هم چنین زن را برای شوهر و شوهر را برای زن به منزله لباس ذکر کرده و می فرماید : « هن لبس لکم و انتم لباس لهن » (۴) ؛ شما لباس همسرانتان و آنان لباس شما هستند . یا در جای دیگر غیبت کردن را به خوردن گوشت مردار تشبیه می نماید : « ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا فکرهتموه » (۵) . بنابراین ، این روش در قرآن متداول است و نمی توان به عنوان اینکه بی معنی است که بیعت را تجارتی بدانیم و آن را معامله ای فرض کنیم ، پس می توان آن را - چنانکه بعدا ذکر خواهد شد - به عنوان ادای سوگند وفاداری تعبیر و تعریف نمود .
در صدر اسلام مسلمانانی که در مکه به حضور حضرت پیامبر (ص) شرفیاب می شدند و ایمان می آوردند ، از آنجا که پیامبر هنوز تاسیس حکومت نکرده بود و فقط تعالیم معنوی اسلام ابلاغ شده بود ، آنان به نبوت پیغمبر تسلیم می شدند ؛ بنابراین غالب آیات قرآن که در مکه نازل شده از اینها به عنوان مومن و مسلم هر دو ذکر می کند . اما وقتی حضرت رسول به مدینه تشریف بردند - چون در آنجا حکومت تشکیل دادند - بسیاری از مردم ( مثل منافقان ) ظاهرا به حکومت تسلیم می شدند ، ولی در دل مسلمان نبودند .
در واقع بیعتی که در مدینه از جانب پیامبر اخذ می شد غیر از بیعت مکه بود . یعنی در اینجا دو نوع بیعت وجود داشت :
الف) بیعت نبویه : بیعتی بود که با آن ، شخص تسلیم اوامر حکومت می شد ، ولو اعتقاد قوی به اسلام نداشت . مثلا ممکن بود نماز نخواند یا روزه نگیرد ، ولی به حکومت تسلیم می شد ، یعنی به زبان امروز در واقع تقاضای تابعیت می کرد . قبول بیعت هم از جانب پیامبر به منزله اعطای تابعیت حکومت اسلام به متقاضی تازه مسلمان بود ، لذا در حقیقت این بیعت نبویه بود و با انجام آن و قبول اسلام ازدواج با مسلمان دیگر و ارث بردن برای او جایز می شد . در زمان حضرت رسول بدون بیعت ، اسلام هیچ کس را نمی پذیرفتند . پس از فتح مکه حتی هند جگرخواره نیز بیعت کرد .
ب) بیعت ولویه : بیعت دیگر ، بیعت ایمانی بود که متفاوت از بیعت اسلامی به شمار می رفت ، و در حقیقت بیعت با جنبه ولایت پیامبر بود . یعنی کسانی که - چه در مکه و چه بعد از آن - به نبوت پیغمبر تسلیم می شدند ( و لازمه آن تسلیم شدن به حکومت پیغمبر هم بود ) با این بیعت ولویه داخل در اهل ایمان می شدند . البته گروهی در همان زمان ، نبوت پیغمبر را ملاک قرار دادند و خیال کردند که بیعت اسلامی همان ایمان آوردن است . از این رو در سوره حجرات می فرماید : « قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم » (۶) ؛ اعراب می گویند : ایمان آوردیم . بگو : ایمان نیاوردید « لم تومنوا » ، بلکه بگویید ما تسلیم شدیم . اسلام آوردیم ، و حال آن که ایمان در قلب شما وارد نشده است . از اینجا مجزا بودن اسلام و ایمان معلوم است . اسلام به منزله همان تسلیم در برابر حکومت است که با گفتن شهادتین به زبان حاصل می شود ولی ایمان مربوط به قلب است . به دنبال این مطلب در آیه ۱۷ خطاب به پیامبر می فرماید : « یمنون علیک ان اسلموا قل لا تمنوا علی اسلامکم بل الله یمن علیکم ان هداکم للایمان ان کنتم صادقین » ؛ یعنی ، ای پیامبر ، بر تو منت می گذارند که اسلام آوردند ، تو به آنها بگو : اسلام خودتان را بر من منت مگذارید ، بلکه خدا بر شما منت می گذارد که - به واسطه اسلام آوردن - شما را به ایمان هدایت کرده است . از این آیه معلوم می شود اسلام مقدمه ایمان است . یعنی ایمان بدون اسلام نمی شود ، ولی اسلام بدون ایمان ممکن است . در دنباله این آیه البته می فرماید : « ان کنتم صادقین » ؛ یعنی اگر در اسلام آوردنتان صادق باشید . نه اینکه از ترس حکومت ، اسلام آورده باشید .
اما اینکه در قرآن در سوره نساء می فرماید : « یا ایها الذین امنوا امنو باالله و رسوله و الکتاب الذی نزل علی رسوله ... » (۷) ، این آیه خطاب به کسانی است که به مصداق آیه ۱۴ سوره حجرات « و لما یدخل الایمان فی قلوبکم ... » خود را مومن تلقی می کردند . دستوری که به آنان داده می شود توضیح آیه ۱۷ همان سوره « یمنون علیک ان اسلموا ... » است که آنها را به « ایمان » هدایت می کند ؛ البته در تفسیر این آیه و ظاهر متعارض دو کلمه امنوا [ به فتح میم ] ( ایمان آورده اید ) و امنوا [ به کسر میم ] ( ایمان بیاورید ) مفسرین نظرات مختلفی گفته اند . نزدیک ترین آنها این است که امنوا [ به کسر میم ] تاکید بر ایمان آوردن می کند ولی این معنای جزئی از حقیقت را بیان می کند . توجه به این مساله تفاوت بیعت امثال سلمان ، اباذر و ... را با منافقین یا بعضی دیگر توضیح می دهد .
با توجه به اینکه قرآن از زیاده گویی و تکرار غیر لازم و بی جا احتراز می کند ، اگر در آیه دقت کنیم نکاتی روشن می شود :
اولا) مخاطب این امر و دستورات کسانی هستند که از آنان به « الذین امنوا » نام برده شده است .
ثانیا) از امریه و دستوراتی که به آنان داده شده است « امنوا بالله و رسوله و الکتاب الذی نزل ... » معلوم می شود که مخاطبین آیه ایمان واقعی نیاورده بودند یا ظاهرا ایمان سطحی داشتند و چه بسا مصداق « و لما یدخل الایمان فی قلوبکم » (۸) بودند .
ثالثا) در آیه ۸ سوره تغابن می فرماید : « فامنوا بالله و رسوله و النور الذی انزلنا و ... » ( به خدا و رسولش و نوری که نازل کردیم ایمان بیاورید ... ) بعضی از مفسرین کلمه « نور » در این آیه را قرآن می دانند حال آنکه ایمان به « رسول » مسلما متضمن ایمان به « کتاب » است . در آیه ۱۳۶ سوره نساء می فرماید : « امنوا بالله و رسوله و الکتاب الذی نزل علی رسوله و الکتاب الذی انزل من قبل ... » که در آن تصریح به کتاب نازل شده بر رسول کرده و سپس ایمان به کتاب موسی و عیسی علیهما السلام را همردیف ایمان به قرآن آورده است . اگر منظور از نور را قرآن بگیریم ، چون هر سه کتاب از لحاظ اینکه از ناحیه خداوند است مثل هم است ، لذا نور را باید بر هر سه کتاب اطلاق کنیم که در آن صورت عینا تکرار آیه ۱۳۶ نساء خواهد بود . همچنین آیه ۴۴ ، سوره مائده به تورات کلمه نور را اطلاق نمی کند بلکه می فرماید : « انا انزلنا التوریه فیها هدی و نور ... » ، یعنی در تورات واقعی بارقه نوری هست که به قرآن رهنمون می شود و نیز در آیه ۱۵ سوره مائده می فرماید : « قد جائکم من الله نور و کتاب مبین » ، از طرف خدا نور و کتاب آشکاری برای شما آمد . در اینجا نور و کتاب را دو امر دانسته است .
رابعا) بعضی دیگر از مفسرین نور را به اهل بیت تفسیر می کنند . در این تفسیر اگر منظور از اهل بیت جنبه معنوی و ولایتی باشد صحیح به نظر می رسد و لذا نور را باید « ولایت » گرفت .
خامسا) این موارد و ایمان دوم « آمنوا بالله و ... » منطبق است با آنچه در آیات دیگر « تجاره لن تبور » آن را مصداق « تجارت » و متصف به صفت « لن تبور » ( هرگز زیان نمی کنند ) دانسته است که انعقاد معامله را بیعت گویند .
سادسا) اینک که مشخص شد منظور از نور کتاب نیست و بعضی آن را به ولایت و ایمان تفسیر کرده اند ، با توجه و دقت به آیات مذکور و آیات ذیل بهتر می توانیم ببینیم که منظور از « نور » همین است و ما چه وظیفه ای در قبال آن داریم ؟
الف- آیه سوره ۸ تحریم می فرماید : « یا ایها الذین امنوا توبوا الی الله توبه نصوحا ... یوم لایخزی الله النبی و الذین آمنوا معه نورهم یسعی بین ایدیهم و بایمانهم ... » ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید توبه نصوح کنید ... خداوند در روزی که پیغمبر و کسانی را که ایمان آورده اند ناراحت و مایوس نمی کند و نورشان در طرف راست و جلوی آنها می رود ... چون این نور به دنبال توبه نصوح آمده است و هم چنین با ایمان مترادف شده است می توان استنباط کرد که منظور از نور ، ایمان است .
ب- آیه ۱۵۶ سوره اعراف می فرماید : « الذین یتبعون الرسول النبی الامی ... آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذی انزل معه اولئک هم المفلحون » ، کسانی که از پیغمبر امی پیروی می کنند ... به او ایمان آورده اند و تجلیلش می نمایند و یاریش می کنند و از نوری که با اوست پیروی می کنند ، نجات یافته اند . که معلوم می شود به جنبه بشریت رسول اشاره است و این جنبه قابل ایمان و تجلیل و یاری کردن است . به دنبال این مطلب پیروی از « نوری که همراه او نازل شده است » ذکر شده است و فهمیده می شود که این نور با خود پیغمبر همراه است و با هم نازل شده است . بنابر این این نور هم قطعا همراه جنبه بشری یک بشر می باشد . از مجموع اینها مشخص می شود که نور ایمان که در وجود علی ( همراه و برادر معنوی پیغمبر ) مجسم و متجلی می گردد ، مورد نظر است .
ج- با توجه به اینکه ایمان و ولایت در آیات دیگری توصیه شده و پیروی از آن به صورت بیعت می باشد ، لذا بیعت ولوی مورد امر و تاکید قرآن است .
با این توضیحات باید توجه کرد که در زمان پیغمبر بیعت ایمانی جدای از بیعت حکومتی بود ، ولی بعد از رحلت پیغمبر بیعت ایمانی به جهت ولایت علی (ع) بود ، و هیچ یک دیگر از خلفای راشدین مدعی اخذ چنین بیعتی نبودند .
ولی در دوران خلافت امویان و عباسیان - چون آنها غالبا از عمق ضمیر ایمان نیاورده بودند تا توجه به این نکته مهم تفاوت دو بیعت بکنند - بنابر این تصور می کردند که بیعت فقط برای حکومت است (۹) و لذا اگر متوجه می شدند که ائمه ما بیعت می گیرند ، جان آن بزرگواران در خطر می افتاد .
ائمه (ع) کسانی را از جانب خود ماذون به اخذ بیعت کرده بودند ، از جمله بنا بر بعضی اقوال حضرت سجاد (ع) به محمد حنیفه عموی خود اختیار داده بودند که از جانب ایشان بیعت بگیرد . این امر در تمام دوران ائمه شیعه برقرار بود و آن حضرات که بیعت ایمانی را برای مومنان واجب می دانستند ، غالبا در خفا توسط نمایندگانی بیعت می گرفتند .
به این ترتیب می بینیم بیعت امری است که در اسلام تشریع شده و همان طور که از آیه بیعت زنان : « اذا جاءک المومنات یبایعنک ... » (۱۰) و از آیه سابق الذکر « ان الله اشتری ... » (۱۱) برمی آید در این بیعت ها تعهد به امور دینی و خریدن جان و مال می شود ، نه چنانکه بعضی تصور کرده اند برای جهاد و جنگ . زیرا جهاد برای زنان تحریم شده بود ، در حالی که حکم بیعت ادامه داشت ( در تاریخ اسلام حتی آنهایی که به بیعت ایمانی توجه نداشتند ، بیعت اسلامی یا بیعت حکومتی می گرفتند ) ولی نسخ آن هیچگاه نیامده است . بنابر این باید حکم بیعت هم اکنون برقرار باشد .
گفته شد که در زمان ائمه (ع) ، خود آن بزرگواران یا نمایندگانشان بیعت می گرفتنند . در زمان امام دوازدهم خصوصیت وکلای اربعه ( نواب اربعه ) فقط این بود که واسطه ارتباط ظاهری شیعیان با امام بودند ، مثلا چون محل اقامت حضرت به آنها گفته شده بود و آن را می دانستند ، عریضه هایی را که شیعیان می نوشتند می گرفتند و به حضرت می رساندند و جواب اخذ کرده ، به صاحبش رد می کردند . این چهار نفر به هیچ وجه نه خودشان مدعی اخذ بیعت بودند و نه در کتب نوشته شده است که بیعت می گرفتند . امر اخذ بیعت در این زمان از طرف امام بر عهده شیخ جنید بغدادی بود .
شرح مطلب این است که پس از زمان حضرت رضا (ع) خفقان نسبت به شیعیان تشدید شد (۱۲) و خود حضرت رضا به معروف کرخی که دربانشان بود اجازه دادند که از طرف ایشان بیعت بگیرد ، و هم چنین کسانی را که لایق دید با اجازه و اطلاع آن حضرت به جانشینی خود تعیین کند .
معروف کرخی ، سری سقطی را تعیین کرد و به تصویب امام رساند . سری سقطی نیز این اختیار را داشت و او جنید بغدادی را تعیین کرد که در زمان امام دوازدهم این اختیار را داشت . بعد از غیبت هم حضرت به او اجازه دادند که برای خود جانشین تعیین کند و او نیز جانشین تعیین کرد . لذا بیعت ایمانی نسخ نشد و جانشینان جنید در واقع نماینده غیرمستقیم امام می باشند که اخذ بیعت می کنند . البته تمام سلسله و رشته اجازات را اصطلاحا سلسله الاولیاء ، سلسله تصوف ، می نامند و سلاسل مختلفی هم هستند که خود را منتسب به امام می دانند ، ولی صحت این انتساب - از نظر ما شیعیان - باید مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد . زیرا سلاسلی که خود را به امام نمی رسانند در رشته اجازه شان خللی است . از آنجا که معلوم نیست همه سلاسلی که خود را به امام می رسانند در رشته اجازه شان خللی نباشد ، کسی که این مقدمات و نظریه مزبور را قبول کرد موظف می شود که در سلاسل مختلف و کسانی که خود را در این سلسله ها می دانند بررسی و تحقیق کند تا دریابد که کدام سلسله اجازه اش بدون خدشه به امام می رسد ، و آن سلسله یا سلاسلی را که احیانا اتصال به امام دارند ، مورد نظر قرار بدهد .
رسم بیعت در اسلام چنان بوده که دست با دست باید تماس می گرفت . همان طوری که هم اکنون نیز رسم است و در هر بیعتی و هر معامله ای طرفین به یکدیگر دست می دهند . در مورد زنان نیز با پوششی بر روی دست یا از طریق ظرف آبی یا با استفاده از تسبیح بیعت می گرفتند که به طور غیرمستقیم ملامسه دستان بر قرار باشد . البته در بیعت ایمانی این تماس دو دست به نحو خاصی بود . آنجا که در قرآن می فرماید : دست خدا بالای دست آنهاست ؛ « یدالله فوق ایدیهم » (۱۳) خطاب به پیغمبر است که کسانی که با تو بیعت می کنند در واقع با خدا بیعت کرده اند : « ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله » . (۱۳) منتهی خدا چون جسم و مادی نیست - که مستقیم با او بیعت شود - توسط فرستاده خود که پیغمبر و اوصیاء او باشند ، بیعت می گیرد و در واقع می خواهد بفرماید در دو دستی که به هم می رسد دست خدا هم جزء آن دست هاست . منظور از « دست خدا بالای دست شماست » همین است . و همچنین آیه حکایت از آن دارد که دست خدا بالای دست بیعت کننده است زیرا بیعت گیرنده ( پیامبر ) تمام وجودش از طرف خداست . اینکه در اخبار است که پبغمبر (ص) دست فاطمه (ع) را می بوسید در واقع دست خدا را می بوسید که همراه دست فاطمه بود .
قبل از اسلام بیعت ایمانی در همه ادیان الهی مرسوم بوده است ، منتهی در هر زمان به صورت خاصی بود . مثلا عیسی (ع) نزد یحیی (ع) رفت که تعمید یابد . یحیی (ع) - چون از مقامات آتیه عیسی (ع) آگاه بود - گفت که من باید به دست تو تعمید یابم . ولی عیسی (ع) در جواب فرمود که نه ، فعلا تو باید مرا تعمید بدهی . چون مقتضی زمان فعلی این است . بعد از تعمید گرفتن بر حسب دستور یحیی (ع) به ریاضت پرداخت و به پیغمبری رسید . (۱۴)
با شرحی که گذشت کسانی که به مساله بیعت ایمانی معتقد نیستند ، بیعت را فقط حکومتی می دانند که چون فعلا منتفی است برای آن اعتباری قائل نیستند . نکته دیگر اینکه چون فهم لغت بیعت که در اصل به معنای خرید و فروش است به این مفهوم که تعهدی ایمانی است که انسان جان و مال خود را در ازای بهشت به خدا بفروشد ، بر گوش مستشرقین و اسلام شناسان سنگینی می کند از این رو بعضی از مترجمین قرآن ابا دارند از این که بیعت را به معنای مذکور بگیرند و آن را به کلمات دیگری ترجمه کرده اند که عمدتا به معنای سوگند وفاداری یا تعهد به انجام کاری است . مثلا بلاشر (۱۵) یا ادوارد مونته (۱۶) در ترجمه قرآن به زبان فرانسه آن را به "Serment d'allegeance , jurer allegeance" : یعنی سوگند وفاداری برگردانده اند و حال آنکه سوگند امری یک طرفه است ولی بیعت دو طرفه می باشد . همان طور که در قرآن خطاب به پیامبر می فرماید : « یا ایها النبی اذا جاءک المومنات یبایعنک ... » (۱۷) ؛ وقتی زنان مومنه آمدند با تو بیعت کنند ... ، در آخر آیه می فرماید : « فبایعهن و استغفر لهن الله » ، پس با آنها بیعت کن و برایشان استغفار کن . از این آیه معلوم می شود که « بیعت » طرف قبول هم دارد ، و مثل سوگند نیست که یک طرفه است . غفلت از معنای حقیقی بیعت باعث شده که حتی کسانی که در مسائل اسلامی واردند - ولی احیانا آگاه به لطایف عرفانی نیستند - مثل پرفسور حمیدالله که قرآن را به زبان فرانسه ترجمه کرده ، نیز دچار همین اشتباه بشوند و کلمه بیعت را به "Jurer fidelite" سوگند وفاداری بازگردانند . مترجمین انگلیسی قرآن نیز ظاهرا مرتکب همین اشتباه شده اند چنانکه آربری (۱۸) از تعبیر "To swear fealty" و در ترجمه پیک تال (۱۹) از "To swear allegiance" و بالاخره در ترجمه یوسف علی (۲۰) از تعبیر "Plight one's fealty" استفاده شده و همه این تعابیر کمابیش به معنای سوگند وفاداری است .
اخیرا در بعضی کتب دیدم که لغت "initiation" را (۲۱) معادل بیعت دانسته اند . اگر چه این لغت به منزله تشریفات و آدابی است که ممکن است در « بیعت » نیز رعایت شود ( مثل طاهر بودن بدن ، یا لباس طاهر داشتن و ... ) اما با این حال با « بیعت » تفاوت دارد ، و غیر از آن است . به طور کلی شاید بتوان گفت که لغت بیعت - مانند واژه ولایت - معادل لاتین ندارد و باید عین کلمه بکار برده شود .
آشنایی با عرفان و تصوف / نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۳
عرفان ایران ( مجموعه مقالات ) شماره ۱ / گردآورنده دکتر سید مصطفی آزمایش .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۷۸ / صص۱۴ - ۷
انواع بیعت
این روش تمثیل در قرآن نمونه های فراوانی دارد ولی به این نکته هم باید توجه کرد که وقتی مثلی زده می شود یا چیزی را به چیز دیگری تشبیه می کنند آن دو چیز ( مشبه و مشبه به ) لازم نیست در تمام امور با هم شبیه باشند ، بلکه کلیات امر ، مورد نظر است . مثلا در قرآن « تقوی » به لباس تعبیر شده است و می فرماید : « و لباس التقوی ذلک خیر » (۳) ؛ و لباس تقوا نیکوتر است . و هم چنین زن را برای شوهر و شوهر را برای زن به منزله لباس ذکر کرده و می فرماید : « هن لبس لکم و انتم لباس لهن » (۴) ؛ شما لباس همسرانتان و آنان لباس شما هستند . یا در جای دیگر غیبت کردن را به خوردن گوشت مردار تشبیه می نماید : « ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا فکرهتموه » (۵) . بنابراین ، این روش در قرآن متداول است و نمی توان به عنوان اینکه بی معنی است که بیعت را تجارتی بدانیم و آن را معامله ای فرض کنیم ، پس می توان آن را - چنانکه بعدا ذکر خواهد شد - به عنوان ادای سوگند وفاداری تعبیر و تعریف نمود .
در صدر اسلام مسلمانانی که در مکه به حضور حضرت پیامبر (ص) شرفیاب می شدند و ایمان می آوردند ، از آنجا که پیامبر هنوز تاسیس حکومت نکرده بود و فقط تعالیم معنوی اسلام ابلاغ شده بود ، آنان به نبوت پیغمبر تسلیم می شدند ؛ بنابراین غالب آیات قرآن که در مکه نازل شده از اینها به عنوان مومن و مسلم هر دو ذکر می کند . اما وقتی حضرت رسول به مدینه تشریف بردند - چون در آنجا حکومت تشکیل دادند - بسیاری از مردم ( مثل منافقان ) ظاهرا به حکومت تسلیم می شدند ، ولی در دل مسلمان نبودند .
در واقع بیعتی که در مدینه از جانب پیامبر اخذ می شد غیر از بیعت مکه بود . یعنی در اینجا دو نوع بیعت وجود داشت :
الف) بیعت نبویه : بیعتی بود که با آن ، شخص تسلیم اوامر حکومت می شد ، ولو اعتقاد قوی به اسلام نداشت . مثلا ممکن بود نماز نخواند یا روزه نگیرد ، ولی به حکومت تسلیم می شد ، یعنی به زبان امروز در واقع تقاضای تابعیت می کرد . قبول بیعت هم از جانب پیامبر به منزله اعطای تابعیت حکومت اسلام به متقاضی تازه مسلمان بود ، لذا در حقیقت این بیعت نبویه بود و با انجام آن و قبول اسلام ازدواج با مسلمان دیگر و ارث بردن برای او جایز می شد . در زمان حضرت رسول بدون بیعت ، اسلام هیچ کس را نمی پذیرفتند . پس از فتح مکه حتی هند جگرخواره نیز بیعت کرد .
ب) بیعت ولویه : بیعت دیگر ، بیعت ایمانی بود که متفاوت از بیعت اسلامی به شمار می رفت ، و در حقیقت بیعت با جنبه ولایت پیامبر بود . یعنی کسانی که - چه در مکه و چه بعد از آن - به نبوت پیغمبر تسلیم می شدند ( و لازمه آن تسلیم شدن به حکومت پیغمبر هم بود ) با این بیعت ولویه داخل در اهل ایمان می شدند . البته گروهی در همان زمان ، نبوت پیغمبر را ملاک قرار دادند و خیال کردند که بیعت اسلامی همان ایمان آوردن است . از این رو در سوره حجرات می فرماید : « قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم » (۶) ؛ اعراب می گویند : ایمان آوردیم . بگو : ایمان نیاوردید « لم تومنوا » ، بلکه بگویید ما تسلیم شدیم . اسلام آوردیم ، و حال آن که ایمان در قلب شما وارد نشده است . از اینجا مجزا بودن اسلام و ایمان معلوم است . اسلام به منزله همان تسلیم در برابر حکومت است که با گفتن شهادتین به زبان حاصل می شود ولی ایمان مربوط به قلب است . به دنبال این مطلب در آیه ۱۷ خطاب به پیامبر می فرماید : « یمنون علیک ان اسلموا قل لا تمنوا علی اسلامکم بل الله یمن علیکم ان هداکم للایمان ان کنتم صادقین » ؛ یعنی ، ای پیامبر ، بر تو منت می گذارند که اسلام آوردند ، تو به آنها بگو : اسلام خودتان را بر من منت مگذارید ، بلکه خدا بر شما منت می گذارد که - به واسطه اسلام آوردن - شما را به ایمان هدایت کرده است . از این آیه معلوم می شود اسلام مقدمه ایمان است . یعنی ایمان بدون اسلام نمی شود ، ولی اسلام بدون ایمان ممکن است . در دنباله این آیه البته می فرماید : « ان کنتم صادقین » ؛ یعنی اگر در اسلام آوردنتان صادق باشید . نه اینکه از ترس حکومت ، اسلام آورده باشید .
اما اینکه در قرآن در سوره نساء می فرماید : « یا ایها الذین امنوا امنو باالله و رسوله و الکتاب الذی نزل علی رسوله ... » (۷) ، این آیه خطاب به کسانی است که به مصداق آیه ۱۴ سوره حجرات « و لما یدخل الایمان فی قلوبکم ... » خود را مومن تلقی می کردند . دستوری که به آنان داده می شود توضیح آیه ۱۷ همان سوره « یمنون علیک ان اسلموا ... » است که آنها را به « ایمان » هدایت می کند ؛ البته در تفسیر این آیه و ظاهر متعارض دو کلمه امنوا [ به فتح میم ] ( ایمان آورده اید ) و امنوا [ به کسر میم ] ( ایمان بیاورید ) مفسرین نظرات مختلفی گفته اند . نزدیک ترین آنها این است که امنوا [ به کسر میم ] تاکید بر ایمان آوردن می کند ولی این معنای جزئی از حقیقت را بیان می کند . توجه به این مساله تفاوت بیعت امثال سلمان ، اباذر و ... را با منافقین یا بعضی دیگر توضیح می دهد .
با توجه به اینکه قرآن از زیاده گویی و تکرار غیر لازم و بی جا احتراز می کند ، اگر در آیه دقت کنیم نکاتی روشن می شود :
اولا) مخاطب این امر و دستورات کسانی هستند که از آنان به « الذین امنوا » نام برده شده است .
ثانیا) از امریه و دستوراتی که به آنان داده شده است « امنوا بالله و رسوله و الکتاب الذی نزل ... » معلوم می شود که مخاطبین آیه ایمان واقعی نیاورده بودند یا ظاهرا ایمان سطحی داشتند و چه بسا مصداق « و لما یدخل الایمان فی قلوبکم » (۸) بودند .
ثالثا) در آیه ۸ سوره تغابن می فرماید : « فامنوا بالله و رسوله و النور الذی انزلنا و ... » ( به خدا و رسولش و نوری که نازل کردیم ایمان بیاورید ... ) بعضی از مفسرین کلمه « نور » در این آیه را قرآن می دانند حال آنکه ایمان به « رسول » مسلما متضمن ایمان به « کتاب » است . در آیه ۱۳۶ سوره نساء می فرماید : « امنوا بالله و رسوله و الکتاب الذی نزل علی رسوله و الکتاب الذی انزل من قبل ... » که در آن تصریح به کتاب نازل شده بر رسول کرده و سپس ایمان به کتاب موسی و عیسی علیهما السلام را همردیف ایمان به قرآن آورده است . اگر منظور از نور را قرآن بگیریم ، چون هر سه کتاب از لحاظ اینکه از ناحیه خداوند است مثل هم است ، لذا نور را باید بر هر سه کتاب اطلاق کنیم که در آن صورت عینا تکرار آیه ۱۳۶ نساء خواهد بود . همچنین آیه ۴۴ ، سوره مائده به تورات کلمه نور را اطلاق نمی کند بلکه می فرماید : « انا انزلنا التوریه فیها هدی و نور ... » ، یعنی در تورات واقعی بارقه نوری هست که به قرآن رهنمون می شود و نیز در آیه ۱۵ سوره مائده می فرماید : « قد جائکم من الله نور و کتاب مبین » ، از طرف خدا نور و کتاب آشکاری برای شما آمد . در اینجا نور و کتاب را دو امر دانسته است .
رابعا) بعضی دیگر از مفسرین نور را به اهل بیت تفسیر می کنند . در این تفسیر اگر منظور از اهل بیت جنبه معنوی و ولایتی باشد صحیح به نظر می رسد و لذا نور را باید « ولایت » گرفت .
خامسا) این موارد و ایمان دوم « آمنوا بالله و ... » منطبق است با آنچه در آیات دیگر « تجاره لن تبور » آن را مصداق « تجارت » و متصف به صفت « لن تبور » ( هرگز زیان نمی کنند ) دانسته است که انعقاد معامله را بیعت گویند .
سادسا) اینک که مشخص شد منظور از نور کتاب نیست و بعضی آن را به ولایت و ایمان تفسیر کرده اند ، با توجه و دقت به آیات مذکور و آیات ذیل بهتر می توانیم ببینیم که منظور از « نور » همین است و ما چه وظیفه ای در قبال آن داریم ؟
الف- آیه سوره ۸ تحریم می فرماید : « یا ایها الذین امنوا توبوا الی الله توبه نصوحا ... یوم لایخزی الله النبی و الذین آمنوا معه نورهم یسعی بین ایدیهم و بایمانهم ... » ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید توبه نصوح کنید ... خداوند در روزی که پیغمبر و کسانی را که ایمان آورده اند ناراحت و مایوس نمی کند و نورشان در طرف راست و جلوی آنها می رود ... چون این نور به دنبال توبه نصوح آمده است و هم چنین با ایمان مترادف شده است می توان استنباط کرد که منظور از نور ، ایمان است .
ب- آیه ۱۵۶ سوره اعراف می فرماید : « الذین یتبعون الرسول النبی الامی ... آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذی انزل معه اولئک هم المفلحون » ، کسانی که از پیغمبر امی پیروی می کنند ... به او ایمان آورده اند و تجلیلش می نمایند و یاریش می کنند و از نوری که با اوست پیروی می کنند ، نجات یافته اند . که معلوم می شود به جنبه بشریت رسول اشاره است و این جنبه قابل ایمان و تجلیل و یاری کردن است . به دنبال این مطلب پیروی از « نوری که همراه او نازل شده است » ذکر شده است و فهمیده می شود که این نور با خود پیغمبر همراه است و با هم نازل شده است . بنابر این این نور هم قطعا همراه جنبه بشری یک بشر می باشد . از مجموع اینها مشخص می شود که نور ایمان که در وجود علی ( همراه و برادر معنوی پیغمبر ) مجسم و متجلی می گردد ، مورد نظر است .
ج- با توجه به اینکه ایمان و ولایت در آیات دیگری توصیه شده و پیروی از آن به صورت بیعت می باشد ، لذا بیعت ولوی مورد امر و تاکید قرآن است .
با این توضیحات باید توجه کرد که در زمان پیغمبر بیعت ایمانی جدای از بیعت حکومتی بود ، ولی بعد از رحلت پیغمبر بیعت ایمانی به جهت ولایت علی (ع) بود ، و هیچ یک دیگر از خلفای راشدین مدعی اخذ چنین بیعتی نبودند .
ولی در دوران خلافت امویان و عباسیان - چون آنها غالبا از عمق ضمیر ایمان نیاورده بودند تا توجه به این نکته مهم تفاوت دو بیعت بکنند - بنابر این تصور می کردند که بیعت فقط برای حکومت است (۹) و لذا اگر متوجه می شدند که ائمه ما بیعت می گیرند ، جان آن بزرگواران در خطر می افتاد .
تداوم امر بیعت ایمانی در زمان ائمه اطهار (ع)
ائمه (ع) کسانی را از جانب خود ماذون به اخذ بیعت کرده بودند ، از جمله بنا بر بعضی اقوال حضرت سجاد (ع) به محمد حنیفه عموی خود اختیار داده بودند که از جانب ایشان بیعت بگیرد . این امر در تمام دوران ائمه شیعه برقرار بود و آن حضرات که بیعت ایمانی را برای مومنان واجب می دانستند ، غالبا در خفا توسط نمایندگانی بیعت می گرفتند .
به این ترتیب می بینیم بیعت امری است که در اسلام تشریع شده و همان طور که از آیه بیعت زنان : « اذا جاءک المومنات یبایعنک ... » (۱۰) و از آیه سابق الذکر « ان الله اشتری ... » (۱۱) برمی آید در این بیعت ها تعهد به امور دینی و خریدن جان و مال می شود ، نه چنانکه بعضی تصور کرده اند برای جهاد و جنگ . زیرا جهاد برای زنان تحریم شده بود ، در حالی که حکم بیعت ادامه داشت ( در تاریخ اسلام حتی آنهایی که به بیعت ایمانی توجه نداشتند ، بیعت اسلامی یا بیعت حکومتی می گرفتند ) ولی نسخ آن هیچگاه نیامده است . بنابر این باید حکم بیعت هم اکنون برقرار باشد .
گفته شد که در زمان ائمه (ع) ، خود آن بزرگواران یا نمایندگانشان بیعت می گرفتنند . در زمان امام دوازدهم خصوصیت وکلای اربعه ( نواب اربعه ) فقط این بود که واسطه ارتباط ظاهری شیعیان با امام بودند ، مثلا چون محل اقامت حضرت به آنها گفته شده بود و آن را می دانستند ، عریضه هایی را که شیعیان می نوشتند می گرفتند و به حضرت می رساندند و جواب اخذ کرده ، به صاحبش رد می کردند . این چهار نفر به هیچ وجه نه خودشان مدعی اخذ بیعت بودند و نه در کتب نوشته شده است که بیعت می گرفتند . امر اخذ بیعت در این زمان از طرف امام بر عهده شیخ جنید بغدادی بود .
اخذ بیعت در دوران غیبت
شرح مطلب این است که پس از زمان حضرت رضا (ع) خفقان نسبت به شیعیان تشدید شد (۱۲) و خود حضرت رضا به معروف کرخی که دربانشان بود اجازه دادند که از طرف ایشان بیعت بگیرد ، و هم چنین کسانی را که لایق دید با اجازه و اطلاع آن حضرت به جانشینی خود تعیین کند .
معروف کرخی ، سری سقطی را تعیین کرد و به تصویب امام رساند . سری سقطی نیز این اختیار را داشت و او جنید بغدادی را تعیین کرد که در زمان امام دوازدهم این اختیار را داشت . بعد از غیبت هم حضرت به او اجازه دادند که برای خود جانشین تعیین کند و او نیز جانشین تعیین کرد . لذا بیعت ایمانی نسخ نشد و جانشینان جنید در واقع نماینده غیرمستقیم امام می باشند که اخذ بیعت می کنند . البته تمام سلسله و رشته اجازات را اصطلاحا سلسله الاولیاء ، سلسله تصوف ، می نامند و سلاسل مختلفی هم هستند که خود را منتسب به امام می دانند ، ولی صحت این انتساب - از نظر ما شیعیان - باید مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد . زیرا سلاسلی که خود را به امام نمی رسانند در رشته اجازه شان خللی است . از آنجا که معلوم نیست همه سلاسلی که خود را به امام می رسانند در رشته اجازه شان خللی نباشد ، کسی که این مقدمات و نظریه مزبور را قبول کرد موظف می شود که در سلاسل مختلف و کسانی که خود را در این سلسله ها می دانند بررسی و تحقیق کند تا دریابد که کدام سلسله اجازه اش بدون خدشه به امام می رسد ، و آن سلسله یا سلاسلی را که احیانا اتصال به امام دارند ، مورد نظر قرار بدهد .
چگونگی اخذ بیعت
رسم بیعت در اسلام چنان بوده که دست با دست باید تماس می گرفت . همان طوری که هم اکنون نیز رسم است و در هر بیعتی و هر معامله ای طرفین به یکدیگر دست می دهند . در مورد زنان نیز با پوششی بر روی دست یا از طریق ظرف آبی یا با استفاده از تسبیح بیعت می گرفتند که به طور غیرمستقیم ملامسه دستان بر قرار باشد . البته در بیعت ایمانی این تماس دو دست به نحو خاصی بود . آنجا که در قرآن می فرماید : دست خدا بالای دست آنهاست ؛ « یدالله فوق ایدیهم » (۱۳) خطاب به پیغمبر است که کسانی که با تو بیعت می کنند در واقع با خدا بیعت کرده اند : « ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله » . (۱۳) منتهی خدا چون جسم و مادی نیست - که مستقیم با او بیعت شود - توسط فرستاده خود که پیغمبر و اوصیاء او باشند ، بیعت می گیرد و در واقع می خواهد بفرماید در دو دستی که به هم می رسد دست خدا هم جزء آن دست هاست . منظور از « دست خدا بالای دست شماست » همین است . و همچنین آیه حکایت از آن دارد که دست خدا بالای دست بیعت کننده است زیرا بیعت گیرنده ( پیامبر ) تمام وجودش از طرف خداست . اینکه در اخبار است که پبغمبر (ص) دست فاطمه (ع) را می بوسید در واقع دست خدا را می بوسید که همراه دست فاطمه بود .
اشتباه برخی از مستشرقان
قبل از اسلام بیعت ایمانی در همه ادیان الهی مرسوم بوده است ، منتهی در هر زمان به صورت خاصی بود . مثلا عیسی (ع) نزد یحیی (ع) رفت که تعمید یابد . یحیی (ع) - چون از مقامات آتیه عیسی (ع) آگاه بود - گفت که من باید به دست تو تعمید یابم . ولی عیسی (ع) در جواب فرمود که نه ، فعلا تو باید مرا تعمید بدهی . چون مقتضی زمان فعلی این است . بعد از تعمید گرفتن بر حسب دستور یحیی (ع) به ریاضت پرداخت و به پیغمبری رسید . (۱۴)
با شرحی که گذشت کسانی که به مساله بیعت ایمانی معتقد نیستند ، بیعت را فقط حکومتی می دانند که چون فعلا منتفی است برای آن اعتباری قائل نیستند . نکته دیگر اینکه چون فهم لغت بیعت که در اصل به معنای خرید و فروش است به این مفهوم که تعهدی ایمانی است که انسان جان و مال خود را در ازای بهشت به خدا بفروشد ، بر گوش مستشرقین و اسلام شناسان سنگینی می کند از این رو بعضی از مترجمین قرآن ابا دارند از این که بیعت را به معنای مذکور بگیرند و آن را به کلمات دیگری ترجمه کرده اند که عمدتا به معنای سوگند وفاداری یا تعهد به انجام کاری است . مثلا بلاشر (۱۵) یا ادوارد مونته (۱۶) در ترجمه قرآن به زبان فرانسه آن را به "Serment d'allegeance , jurer allegeance" : یعنی سوگند وفاداری برگردانده اند و حال آنکه سوگند امری یک طرفه است ولی بیعت دو طرفه می باشد . همان طور که در قرآن خطاب به پیامبر می فرماید : « یا ایها النبی اذا جاءک المومنات یبایعنک ... » (۱۷) ؛ وقتی زنان مومنه آمدند با تو بیعت کنند ... ، در آخر آیه می فرماید : « فبایعهن و استغفر لهن الله » ، پس با آنها بیعت کن و برایشان استغفار کن . از این آیه معلوم می شود که « بیعت » طرف قبول هم دارد ، و مثل سوگند نیست که یک طرفه است . غفلت از معنای حقیقی بیعت باعث شده که حتی کسانی که در مسائل اسلامی واردند - ولی احیانا آگاه به لطایف عرفانی نیستند - مثل پرفسور حمیدالله که قرآن را به زبان فرانسه ترجمه کرده ، نیز دچار همین اشتباه بشوند و کلمه بیعت را به "Jurer fidelite" سوگند وفاداری بازگردانند . مترجمین انگلیسی قرآن نیز ظاهرا مرتکب همین اشتباه شده اند چنانکه آربری (۱۸) از تعبیر "To swear fealty" و در ترجمه پیک تال (۱۹) از "To swear allegiance" و بالاخره در ترجمه یوسف علی (۲۰) از تعبیر "Plight one's fealty" استفاده شده و همه این تعابیر کمابیش به معنای سوگند وفاداری است .
اخیرا در بعضی کتب دیدم که لغت "initiation" را (۲۱) معادل بیعت دانسته اند . اگر چه این لغت به منزله تشریفات و آدابی است که ممکن است در « بیعت » نیز رعایت شود ( مثل طاهر بودن بدن ، یا لباس طاهر داشتن و ... ) اما با این حال با « بیعت » تفاوت دارد ، و غیر از آن است . به طور کلی شاید بتوان گفت که لغت بیعت - مانند واژه ولایت - معادل لاتین ندارد و باید عین کلمه بکار برده شود .
پاورقی ها
منبع :
آشنایی با عرفان و تصوف / نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۸۳
عرفان ایران ( مجموعه مقالات ) شماره ۱ / گردآورنده دکتر سید مصطفی آزمایش .-- تهران : حقیقت ، ۱۳۷۸ / صص۱۴ - ۷
با تشکر از اخوی محترمی که متن مقاله را در اختیار ما قرار دادند .
برچسبها: عرفان ، تصوف
<< Home