دفاعیه ها : آیا مولوی دشمن ائمه بود ؟ ... / سخنرانی دکتر شهرام پازوکی
عنوان اصلی : تصوف و عرفان بعد معنوی اسلام است / مولانا الگوی مناسبی برای معرفی معنویت اسلامی است
توضیح :
مقاله ذیل به موضوع اهمیت اندیشه های مولانا در جهان معاصر و لزوم برگزاری کنگره ای در شناسایی همه شوون اندیشه های مولانا اشاره دارد . در چند سال اخیر کنگره ها و سمینارهای بسیاری در کشورهای آسیایی اروپایی و امریکا تشکیل شد که بنا بر روایتی فقط در سه سال قبل حدود بیست سمینار در اروپا برگزار گردید که به عناوین مختلف درباره مولانا سخن گفته شد . تا آنجا که سال آینده میلادی بنا بر پیشنهاد ترکیه و تصمیم یونسکو قرار شد که سه کشور ترکیه ، مصر و افغانستان متصدی برگزاری مراسم بزرگداشت هشتصدمین سال تولد مولانا شوند . در این باره دلسوزان تذکراتی دادند تا این که مسئولان مربوطه ایرانی که گویی از خواب بیدار شده باشند به یکباره این سوال در ذهنشان خطور کرد که پس ایران چه شد ؟ اگر چه موطن جسمانی مولانا ، بلخ ، اکنون در افغانستان واقع است و مزار وی در قونیه و در ترکیه می باشد و اگر چه به دلایلی پدر و خانواده پدری مولانا از ایران هجرت کردند - و چه بسا که با این قدرشناسی، امروز نیز این کار را می کردند - ولی موطن معنوی مولانا و آن سنت دینی و فرهنگی که مولانا در آن رشد کرده ، ایران فرهنگی بود . ولی ظاهرا در این تصمیمگیری یونسکو ، ایران کاملا فراموش شده بود . در پاسخ به این سوال ، نماینده ایران در یونسکو آقای دکتر جلالی شرح ما وقع را بیان کرد ولی مساله مهمی را نیز طرح کرد و آن اینکه « مولانا فقط اسباب افتخار ما نیست بلکه اسباب مسئولیت ما نیز هست . آنچه که ما باید نگران باشیم این است که به درستی از عهده این مسئولیت برنیاییم که متاسفانه به گمان من آنطور که شایسته مولانا است برنیامده ایم . »
متن سخنرانی :
بنده اصلا به دنبال بحث اندر فواید یا خدای نکرده عدم فواید تشکیل این قبیل همایش ها و سیمنارها درباره بزرگانی مثل مولانا نیستم ، آنچه می خواهم بگویم توصیف و تشریح وضعیت فکری و فرهنگی ای است که ما در آن بسر می بریم . تا آنجا که بنده اطلاع دارم تنها مجلسی که در چند دهه اخیر به یاد مولانا در ایران برگزار شد سه سال پیش به پیشنهاد و همت دانشجویان عمدتا فنی و علوم دانشگاه تهران بود . بنده که در آن کنگره سمتی داشتم و در دو ، سه کنگره درباره مولانا در اروپا در چند سال اخیر نیز شرکت کرده بودم ، به نکات قابل تاملی برخورد کردم که عرض می کنم . در کنگره های خارجی درباره عرفان مسلمان ، طبیعی است که هم ایرانیان و هم خارجیان شرکت می کنند . استقبال ایرانیان خارج از کشور و خارجیان علاقمند به این مراسم هر یک از موضعی جالب توجه بود . از میان غربیان عده ای از سر کنجکاوی علمی و غیر علمی و عده ای نیز با آشنایی قبلی به جستجوی تصوف و عرفان اسلامی آمده بودند . گویی می خواستند بدانند که آیا اسلام همان است که در غرب از قرون وسطی تاکنون به دین قهر و خشونت و ظاهربینی و نامعقولیت و عاری از معنویت و عرفان مشهود شده است .
چنانچه اخیرا پاپ نیز این اتهامات را زنده کرد و گرچه سعی کرد به نحوی آن را به صرف یک نقل قول آکادمیک از جانب خود تفسیر کند ولی واقع این است که این قول ، اکنون پس از چند دهه مبدل به نظر رایج در غرب نسبت به اسلام شده است و کاملا حساب شده بیان گردیده است . چند ماه قبل نیز یکی از نزدیکان پاپ از قول او مطلبی را با این عنوان بیان کرد که « اسلام اصولا اصلاح پذیر نیست » و پیامبرش ، پیامبر شمشیر است . آنها می خواستند بدانند که آیا اسلام دیگری نیز هست که پیامبرش رحمه للعالمین است و دینش که به نام اسلام است ، ماخوذ از کلمه « سلام » به معنای صلح و دوستی و طمانینه می باشد و از این رو مملو از معنویت و عرفان است . همان اسلامی که نه به شمشیر قهر و غضب سلطان محمود غزنوی و نادرشاه افشار بلکه با آیات رحمت و لطف الهی و به شمشیر معنوی ولایت علوی که در تصوف و عرفان متجلی است ، جهانگشایی می کند و از هندوستان و چین تا قلب اروپا پیش می رود ؟ همان لطف و رحمت و جهاد معنوی و قلبی را که در اواخر دفتر اول مثنوی می بینیم آنجا که دشمن علی بر او خدو می اندازد و علی او را ظاهرا و جسما می کشد ولی معنا و در باطن مجذوب ولایت و رحمت خود می سازد . به حیثی که او از بند رقیت نفس بیرون آمده و مرید علی می گردد .
مولوی ، کلمه مولی را در ضمن داستان غدیر خم به همین گونه تفسیر می کند ، آنجا که می گوید :
زین سبب پیغامبر با اجتهاد
نام خود و آن علی مولا نهاد
کیست مولا آن که آزادت کند
بند رقیت ز پایت برکند
از این جهت خضم علی (ع) ، از زبان مولوی ، خطاب به علی گوید :نام خود و آن علی مولا نهاد
کیست مولا آن که آزادت کند
بند رقیت ز پایت برکند
بازگو دانم که این اسرار هوست
زانکه بی شمشیر کشتن کار اوست
برای ایرانیان مقیم خارج خصوصا آنهایی که بنابر دلایلی ، خواسته یا ناخواسته ، مقیم غرب شده بودند نیز مهم بود که با اسلام آبا و اجدادی خویش از این طریق آشناتر شوند و لااقل بدانند که آیا این همه تبلیغ که به خصوص در دو دهه اخیر بر ضد اسلام در غرب می شود درست است و آیا خاطره خوش کودکی و جوانی آنها از اسلام بر باطل بوده و باید کودکی خود را فراموش کنند یا نه اسلام دیگری هم هست که یادش دوای درد غربت غریبه و غم دوری از وطن است . آنها دانسته یا نادانسته می خواستند بدانند آیا تعالیم مولوی می تواند الگوی افکار ، رفتار و گفتار آنها در دوره مدرن که سنت ماخوذ مورد تردید واقع شده باشد یا نه ؟زانکه بی شمشیر کشتن کار اوست
چنان که گفته شد در چند سال اخیر در غرب به تفکر عرفانی خصوصا مولانا بسیار اقبال شده است و کتاب های جدید و نوارهای صوتی و تصویری و آهنگ ها منتشر گردیده و فیلمی نیز از زندگی وی در حال ساخت است . تردیدی نیست که بخشی از این توجه تابع زمانه است و مثل دیگر مدها با انقضای تاریخ مصرفش فروکش خواهد کرد . اما در این نیز تردیدی نیست که اصولا تفکر عرفانی و آثار عارفان بزرگی هم چون مولانا افق روشنی است که بسیاری از متفکران بزرگی که دردمند بحران زمانه خویش هستند به آن چشم دوخته و چشم امید به آن دارند و از آن شفاخانه درمان می جویند .
از منظر این متفکران ، تفکر این عارفان ، دیگر صرفا تفکری ملی و مربوط به ایرانیان نیست بلکه متعلق به کل جهان است و اصولا مگر می توان در عصر جهانی شدن ، مقام و آثار یک فکر را محدود به مناطق جغرافیایی خاصی کرد . مگر می توان سخنی جدی گفت و منتظر عکس العمل بین المللی آن نشد ؟ معمولا تصور ما این است که این قبیل تاثیر و تاثرهای جهانی در عالم اقتصاد و سیاست رخ می دهد که مثلا به دلیل حادثه کوچکی در این طرف جهان به یکباره نرخ ارز در تمام جهان کاهش یا افزایش می یابد یا با قدرت یافتن حزبی در آمریکا ، در امور سیاسی کشورهای شرقی تحولی ایجاد می شود . در عالم تفکر این مساله شدیدتر وقوع می یابد ولی محسوس و فوری نیست .
اما چرا در ایران پس از انقلاب که انتظار می رفت رجوع به متفکران اصیل اسلامی بیشتر مورد توجه قرار گیرد و مثلا دانشکده ادبیات و گروه های ادبیات فارسی که منابع اولیه شان آثار عرفانی به زبان فارسی است یا دانشکده های الهیات لااقل در گروه های ادیان و عرفان - که ظاهرا و بنا به اسم گروه علمی خود ، خود را متولیان طرح آثار این بزرگان می دانند - مجالس تذکر و بزرگداشت از این قبیل برگزار کنند ، ولی چنین نکردند ؟
چرا کنگره بزرگداشت شاه نعمت الله یک سال در بخش شرق شناسی و ادبیات فارسی دانشگاه لایدن هلند و سال دیگر در دانشگاه سویل اسپانیا برگزار شد ؟ و چرا دانشجویان دانشکده های علوم و فنی دانشگاه تهران به جای دانشجویان دانشکده های ادبیات و الهیات متکفل برگزاری کنگره مولانا که سال ها به تعویق افتاده بود ، در سه سال پیش شدند ؟
تردیدی نیست که سیاستگذاری کلان فرهنگی در ایران دچار سردرگمی و مشکل است به خصوص وقتی که سیاست آنچه غلبه پیدا می کند که فرهنگ و مسائل فرهنگی را مطرود و مغلوب یا به مقتضای اغراض خود تحریف می کند . واقع این است که باید مسوولین فرهنگی از طرفی از استقبال جهانی نسبت به تصوف و عرفان و خصوصا عارفان ایرانی عقب نمانده و بالاخره خودی نشان بدهند و از طرفی دیگر باید سخنگوی منتقدین داخلی نیز باشند که اعتراض می کنند و ایراد می گیرند که تصوف و عرفان خارج از اسلام است یا این که بزرگان تصوف سنی و نهایتا این که دشمن اهل بیت هستند ، چنانکه اخیرا گفته شد ، و باید از این قول باید پناه به خدا برد .
در جایی مولانا می گوید :
راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس از سوء القضا حسن القضا
یا تو وا گو آنچه عقلت یافت است
یا بگویم آنچه برمن تافت است
از تو بر من تافت چون داری نهان
می فشانی نور چون مه بی زبان
و در جایی دیگر بگوید :ای پس از سوء القضا حسن القضا
یا تو وا گو آنچه عقلت یافت است
یا بگویم آنچه برمن تافت است
از تو بر من تافت چون داری نهان
می فشانی نور چون مه بی زبان
تو ترازوی احد بوده ای
بل زبانه هر تراز بوده ای
تو تبار و اصل و خویشم بوده ای
تو فروغ شمع کیشم بوده ای
چگونه می توان او را دشمن اهل بیت دانست ؟ در حالی که خود او در دفتر مثنوی ، دشمن اهل بیت را زنازاده خواند ! این که گفته می شود تصوف خارج از اسلام است ، قول بعضی از مستشرقان یا مخالفان اسلام است که چون می خواهند بگویند اسلام عاری از معنویت و دوستی است ، سعی می کنند نشان دهند که تصوف اسلامی اصیل نیست ماخوذ از عرفان مسیحی یا فلسفه یونانی یا مذاهب هندی است . در حقیقت قول و رای بعضی از علمای مسلمان شیعه موید قول این قبیل مستشرقان و اسلام ستیزان شده است .بل زبانه هر تراز بوده ای
تو تبار و اصل و خویشم بوده ای
تو فروغ شمع کیشم بوده ای
در این جا مجال این بحث که آیا اصولا مشایخ بزرگ تصوف سنی هستند یا شیعه ، نیست . چرا که اگر از منظر فقهی یا کلامی یا سیاسی به مذهب شیعه بنگریم - و تشیع را صرفا مذهبی فقهی در جنب مذاهب اربعه اهل سنت یا مذهبی کلامی بین معتزله و اشاعره یا نهضتی سیاسی بر ضد خلفا بدانیم - پاسخ به این سوال متفاوت از آن است که از منظر عرفانی به آن بنگریم . اگر توجه کنیم که حقیقت تشیع امر ولایت به معنای عرفانی اش است ، متوجه می شویم که تصوف عین تشیع است و نه مذهبی در ردیف مذاهب اربعه فقهی ( حنفی ، مالکی ، حنبلی و شافعی ) یا در بین مذاهب کلامی معتزله و اشاعره یا جریان سیاسی مثل شعوبیه .
به فرض هم که مثلا مولوی سنی باشد آیا باید وی را به اتهام سنی بودن از قلمرو متفکران مسلمان ایرانی بیرون گذارد ؟ آن هم در زمانی که کشورهای مختلف می کوشند متفکران بزرگ را به خود منتسب کنند و از این طریق برای خود هویت و حیثیتی احراز کنند . چنانکه ترک ها اصرار دارند بگویند مولانا اهل ترکیه بود و مراسم مختلفی در بزرگداشت وی برگزار می کنند که این انتساب را محرز سازند . ولی ما چگونه می خواهیم اثبات کنیم مولوی از عارفان اهل فرهنگ ایرانی اسلامی بود ؟ مثنوی مولوی چندین قرن است که در حوزه های علمیه هندوستان و پاکستان جزو کتب درسی است و شرح های بسیاری بر آن نوشته اند ، ولی جایگاه مثنوی نزد ما چیست و ما چقدر به آن پرداخته ایم ؟
ما چگونه به اقتضای وضعیت بحرانی جهانی و روابط حاد بین المللی - به خصوص میان اسلام و غرب - مساله گفتگوی تمدن ها را مطرح می کنیم ولی هنوز در داخل کشور خودمان بر سر شیعه و سنی بودن اصیل ترین متفکران اسلامی خود نزاع داریم ؟ چگونه است که سخن از تقریب مذاهب اسلامی به زبان می آوریم ولی عملا عمیق ترین و لطیف ترین بخش اسلام را که تصوف و عرفان باشد ، از خود بیگانه می دانیم و آن را می رانیم ؟ چگونه است که ما این قدر از کلمه تصوف هراس داریم و از ترس آنکه مبادا متهم به تصوف شویم ، کلمه عرفان را یا به جای آن به کار می بریم و یا عطف به آن می کنیم و می گوییم « تصوف و عرفان » و از این رو وقتی هم که می خواهیم ارج و قربی برای مولانا قائل شویم بنا بر مصلحت می گوییم : مولانا عارف بود نه صوفی . مگر می شود مولانا را از سنت تصوف دور کرد ؟ در حالیکه به شهادت تاریخ اسلام ، عرفان همواره در متن تصوف رشد کرده و جدا از آن نبوده است . از این جدایی فقط در ایران سخن گفته می شود و آن هم به جهات سیاسی از اواسط دوره صفویه آغاز شده است . چگونه است که ما هنوز اندر خم کوچه شیعه و سنی بودن بزرگان تصوف هستیم و هنوز در رد و انکار مولانا مثنوی کتاب ها چاپ می شود ؟ تردیدی نیست که نقد هر تفکری به معنای دقیق نقد یعنی سنجش سره از ناسره حائز اهمیت است ولی کتاب هایی مثل : نقدی بر مثنوی که در سال های اخیر منتشر شده در حقیقت رد و انکار مثنوی و دیگر آثار عرفانی و تکفیر عارفان است و نه نقد و سنجش علمی آنها . در این وضعیت ما چگونه می خواهیم این بزرگواران را به عنوان سرچشمه های اصیل تفکری که باید در بحران جهانی تفکر در دنیا راهگشا باشند ، مطرح کنیم ؟
مطرح کردن بزرگان و اندیشمندان اسلامی ، یعنی همه کسانی که سهمی در سیر علوم و معارف اسلامی داشته اند ، از فقیه و متکلم و ادیب تا حکیم و عارف ، در داخل کشور مغتنم و ارزشمند است ولی وقتی سخن از مقام اسلام در عالم تفکر درجهان در وضعیت فعلی آن پیش می آید فقط حکیمان و عارفان و ارباب هنر هستند که اهل تفکر و نظر می باشند . فقط آنها هستند که بیرون از بعد ظاهری و فقهی اسلام مطالبی در خور توجه جهانیان دارند . فقط آنها هستند که اهل نظر هستند و گرنه در دیگر علوم اسلامی که نظر و تفکر به معنای دقیق لفظ نیست . فرض کنیم که سنایی و عطار و مولوی و شاه نعمت الله ولی و حافظ و ابن عربی و ملاصدرا را به جرم اهل طریق تصوف و حکمت بودن از عالم اسلام و تشیع خارج کنیم ، آنگاه به عنوان نماینده فکری و اهل نظر از جانب عالم اسلام چه کسی معرفی خواهد شد ؟ این در حالی است که دقیقا بسیاری از همین گروه متفکران در درون ایران مهجور و چه بسا مطرود هستند . اگر هم در محافل علمی دانشگاهی به آثارشان توجهی می شود غالبا حکایت یک نفر باستان شناس است که با یک بنای تاریخی که مربوط به گذشته است و اهمیتش صرفا از حیث قدمت تاریخی و مصالح و مواد و نقشه هندسی آن است ، مواجهه می شود .
در نگاه باستان شناسانه ، این افکار عرفانی زیبا و لطیف است ولی به کار ما نمی آید و متعلق به گذشتگان ما است و ربطی به خود ما ندارد . از این رو تفکر عرفانی منحصر به ادبیات عرفانی می شود که ادیبان باید آن را نبش قبر کنند و با نظری کالبد شناسانه به نکات و ظرایف ادبی آن بپردازند . چنانکه تفکر فلسفی نیز منحصر به بحث های منطقی و چون و چراهای کلامی می گردد و به هر حال فرض این است که ربطی به تفکر در وضعیت فعلی ما ندارد و مربوط به دوره ای گذشته در تاریخ ایران و اسلام است . بی تردید تحقیقات رایج ادبی یا فلسفی دانشگاهی در حوزه اسلامی ارزشمند است و به واقع که اهل ادب لااقل به لحاظ تعلقات ادبی آثاری از قبیل مثنوی را پاس داشتند . هیچ کسی نمی تواند منکر این امر شود ولی با کمی تامل می توان عدم حضور و عدم منشایت اثر این گونه تحقیقات علمی را در وضعیت تفکر در ایران معاصر به چشم دید .
در این خصوص نگاهی علمی به عنوان فرعی کنگره مولانا که دانشجویان فنی و علوم دانشگاه تهران سه سال قبل برگزار کردند و با استقبال بی نظیری از جانب دانشجویان روبرو شد ، یعنی « آموزه های مولانا برای انسان معاصر » حائز اهمیت است . مهم نیست که آیا مقولات خوانده شده در این همایش پاسخگو بود یا نه ولی خود این عنوان نشان می دهد که دانشجویان ما به مولانا از منظر دیگری غیر از ادبیات اعتنا کرده اند . آنها از او به عنوان یک متفکر اصیل اسلامی که آموزه هایی برای انسان معاصر دارد توقع داشتند که سخن بگوید ، نه ادیبی که به فصاحت و بلاغت و شعر و شاعری شهرت دارد . شاید به همین دلیل این کنگره از جانب اهل ادب در دانشگاه چندان مقبول واقع نشد . در میان دانشجویان رشته های علوم و فنی نیز طبیعتا کسانی بودند که از سر کنجکاوی یا تفنن شرکت کرده بودند ولی کسانی نیز بودند که واقعا می خواستند بدانند که آیا تعالیم مولانا نیز مربوط به گذشته است یا اینکه می تواند در بحبوحه منازعات فکری انسان مدرن برای او نیز راهنما باشد .
مساله تصوف و عرفان در ایران ، مساله یک جریان فکری یا فرقه ای مثل معتزله ، اشاعره ، سربداران نیست که بگوییم مساله فرعی و مربوط به گذشته تاریخی ایران باشد . تصوف و عرفان بعد معنوی اسلام است و اگر مورد غفلت قرار گیرد کل اسلام و حیات دینی مسلمانان را در شوون مختلف اعم از نظری و اخلاقی و اجتماعی به خصوص در شرایط بحرانی جهان مورد خطر قرار می دهد . کسانی که می گویند تصوف و همه فرق صوفیه باطل هستند باید به این حقیقت توجه کنند که وضعیت عالم جدید ، مثل وضعیت چند قرن گذشته نیست که تصور شود عالم اسلام منحصر به ایران است و چند میلیون شیعه ای که در آن زندگی می کنند که مثلا صاحب کتاب خیراتیه و اقران وی با بهره جستن از قدرت شاه قاجار و اظهار ارادت کامل به وی بتواند ناسزا ترین سخنان را به عارفان بزرگ اسلام مثل مولانا بگوید و دیگری ، صاحب تحفه الاخیار ، به اتهام سنی بودن مولانا بسنده نکرده ، او را ناصبی یعنی دشمن علی نیز بخواند ! مساله اکنون ، مساله جهان اسلام و حدود یک میلیارد و چند میلیون مسلمان است که در همه جهان متفرق هستند و اکثریت مسلمانان آنان مثل مسلمانان هند و پاکستان ، مالزی و اندونزی و کشورهای آفریقایی و کشورهای اروپای شرقی از طریق همین تصوف که گفته اند باطل است مسلمان شده اند و برای آنها تصوف در مغز سنت اسلامی است .
حال بیایید و به مسلمانان ترکیه بگویید که مولانا و مولویه بر باطل هستند ، به مسلمانان بوسنی و بلغارستان و اروپای شرقی هم بگویید حاج بکتاش ولی و بکتاشیه باطل هستند . به همین ترتیب به مسلمانان آفریقایی بگویید قادریه و شاذلیه و ... بر باطل هستند و به مسلمانان شیعه حیدر آباد دکن بگویید نعمت اللهیه بر باطل و خارج از اسلام هستند ، تصور می کنید جز این خواهد بود که یا در کل اسلام و مسلمانی خود شک خواهند کرد زیرا اسلام آوردن آنها از همین طریق سلسله های صوفیه بوده است . یا اینکه به ما خواهند گفت درک شما از اسلام ، قشری و منحرف است و شما رافضی هستید چنانکه از قدیم الایام تاکنون به همین عنوان شیعه را متهم کرده و خارج از اسلام دانسته اند و اینک این اتهام شدیدتر و علنی تر شده است .
همچنین کسانی که قائل به بطلان تصوف و عرفان اسلامی هستند ، نباید فراموش کنند که تشیع خود ایرانیان نیز مرهون تصوف سلسله صفویه است و گرنه ما نیز اکنون باید مانند اجداد خود قبل از صفویه سنی بودیم . در این باره باید ترکیه را مثال بزنم . پس از تحولاتی که آتاتورک چند دهه پیش در ترکیه ایجاد کرد و تصوف و طرائق صوفیه مثل مولویه را ممنوع اعلام کرد ، حیات معنوی و فرهنگی ترکان که یک سر آن در اصناف و حرفه ها و سر دیگر در آموزش و پرورش بود ، آنچنان درهم ریخت که اکنون پس از چند دهه دوباره با چنگ و دندان درصدد احیای آن برآمده اند . تاسیس گروه های علمی متعدد تصوف در دانشگاه های ترکیه و توجه دوباره به تکیه ها و زاویه های اهل طریقت ، چاپ سالیانه های کتاب با شمارگان بسیار بالا درباره تصوف و شوون مختلف آن در حیات فرهنگی ترکیه از شواهد همین توجه به رسوخ و نفوذ تصوف در دل جان مسلمانان ترکیه است .
در اینجا تذکری باید دهم و آن اینکه سخن بر سر تایید همه طرق صوفیه و همه آداب و افعالی که احیانا از بعضی از آنان نقل می شود نیست و خود بزرگان تصوف مثل مولانا آنجا که می گوید :
ای بسا ابلیس آدم رو که هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
بر این نکته به خوبی واقف بودند ، اصولا بیشترین نقد و تصوف را خود صوفیان از خود کرده اند و الفاظی از قبیل متصوف ، متشبهین به تصوف در ادبیات صوفیه دلالت بر همین توجه به منحرفین متشبه به تصوف را دارد . سخن در این است که مولوی در سنتی معنوی به نام تصوف سلوک می کرد و آن را می ستود چنانکه در مثنوی در ذیل روایت من اراد ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف ، اهل تصوف را اولیای دین می خواند .پس به هر دستی نشاید داد دست
امیدوارم این قبیل جلسات موجب شود اهتمامی جدی در تذکر و تعظیم به میراث معنوی اسلام و بزرگان آن مثل مولوی معنوی پیدا شود و کسانی که این میراث را احیانا باطل می دانند و به اتهامات کلیشه ای که از اواسط دوره صفویه متداول شده ، و آن این که هر متفکری را که با سبک و مذاق فکری خود منطبق نمی دانند ، اگر بتوانند دشمن اسلام و گرنه حداقل دشمن اهل بیت می خوانند ، متنبه سازد وگرنه بیم آن می رود که مصداق قوم صالح پیامبر بشویم که مولانا در دفتر اول مثنوی شرح می دهد که چگونه شتر صالح را کشتند و آن قوم جاهل خاطر بچه شتر را نیز بجا نیاوردند و به قهر و غضب الهی مبتلا گشتند . بچه شتر به تفسیر مولانا همان میراث معنوی است که در عارفانی مثل خود او متجلی گشته است .
منبع :
خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشهبرچسبها: دفاعیه ها
<< Home