سلام

درویشی درويشي سلسله نعمت‌اللهی نعمت‌الهیه نعمه‌الهی نعمه‌اللهیه نعمت اللهی نعمه الهی نعمت اللهي نعمت‌اللهي نعمه‌اللهي نعمت الهیه نعمه اللهیه سلطانعلیشاهی سلطانعليشاهي سلطان علیشاهی سلطان عليشاهي سلطان‌علیشاهی سلطان‌عليشاهي گنابادی گنابادي گنابادیه گناباديه عرفان تصوف صوفی صوفي صوفیه صوفيه عرفا صوفیان صوفيان درویش قطب اقطاب مزار سلطاني سلطانی mysticism sufism shiism sufism shiah sufism islamic sufism nimatullahi order gunabadi

یکشنبه

دفاعیه ها : مصاحبه روزنامه شرق با دکتر شهرام پازوکی ، بخش اول - تصوف میراث معنوی اسلام

تصوف میراث معنوی اسلام

نکته
هم مرحوم آيت الله حسينی تهرانی و هم مرحوم علامه شعرانی و کسان ديگر نقل می کنند حضرت استاد علامه طباطبايی قدس الله نفسه فرمود
«اين مشروطيت و آزادی و غرب گرايی و بی دينی و لاابالی گری که از جانب کفار برای ما سوغات آمده است اين ثمره را داشت که ديگر درويش کشی منسوخ شد و گفتار عرفانی و توحيدی آزادی نسبی يافته است


بخش اول
علی معظمی
: مصاحبه حاضر که در چند بخش می خوانيد اواخر پارسال انجام شد. يعنی کمی بعد از واقعه تخريب حسينيه شريعت. پيامدهای واقعه تخريب حسينيه شريعت اما تا امروز ادامه داشته است؛ در اواخر سال گذشته برخی منابع اينترنتی از جمله سايت فردا خبر از اين دادند که هياتی که از سوی دولت مامور شده گزارشی داده است.اخيراً هم جلسه مقدماتی دادگاه شريعت برگزار شد و او به اتهام تصرف عدوانی بازداشت شد و با ۴۰۰ ميليون تومان وثيقه آزاد شد.مسئله محوری اين مصاحبه نقش تصوف در جامعه اسلامی است و اين مسئله وجه نظری مشکلی است که پيش آمده است. دکتر شهرام پازوکی عضو هيات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ايران و مدرس فلسفه در مقاطع فوق ليسانس و دکتری در دانشگاه های مختلف است. پازوکی علاوه بر ترجمه کتاب های متعدد و تاليف مقالات علمی در نشريات تخصصی، سخنرانی های بسياری هم در سمينار های مختلف، خصوصاً درباره معنويت اسلامی، داشته است. حوزه اصلی تدريس پازوکی فلسفه های اگزيستانس، فلسفه قرون وسطی و نيز مباحث مربوط به تصوف اسلامی است. مطالعات پازوکی در تصوف اسلامی بر تصوف شيعی تمرکز دارد.

چندی است اتفاقاتی می افتد که بحث هايی را در حوزه عمومی مطرح می کند و با اينکه خيلی از اين مسائل مثل موضوع بحثی که خدمت شما رسيديم يعنی تصوف، مسئله ای عام است و نشانه های زيادی از آن در زندگی مردم ديده می شود، ولی وقوع اين اتفاقات مثل واقعه ای که اخيراً بر سر حسينيه شريعت قم آمد، دوباره پرسش هايی را در سطح نظری مطرح می کند. غرض ما پرداختن به مسئله تصوف در ايران است. مقدمتاً شما ريشه های تصوف را بيان کنيد.

اولاً از شما و از روزنامه شما متشکر هستم که مسائل فرهنگی را بيشتر از مسائل ديگر بها می دهيد و مواجهه شما با مسائل فرهنگی و معنوی، سياسی نيست، مواجهه حزبی نيست بلکه تلاش می کنيد تا آنجا که مقدور است راه به حقايق مسائل پيدا کنيد و اينکه سعی کرديد آنچه که حقيقت امر است در مورد مسائل اخير بيان کنيد. وگرنه اينکه من ميکروفن را به دست بگيرم و آنچه دلم بخواهد بگويم ولی اجازه ندهم به آن طريقه فکری که آن را رد می کنم، از خودش دفاع کند فکر نمی کنم در هيچ سيستم قضاوتی و وجدانی پذيرفته باشد. نقل است از حضرت عيسی که قضاوت نکنيد تا در مورد شما قضاوت نشود. که البته قضاوت به معنای عام نيست. بلکه به اين معنی است اگر می خواهيد براساس ظواهر امور قضاوت کنيد منتظر باشيد که براساس ظواهر درباره شما قضاوت شود. اينکه کسانی بتوانند يک طرفه در مورد لطيف ترين و عميق ترين طريقه تفکر اسلامی در ايران قضاوت کنند و با استناد و اتکا به مسائلی که درخور تحقيق است صرفاً با جار و جنجال آن هم از منظر سياسی بحث خود را طرح کنند، کاملاً خالی از انصاف است و خارج از شرايط قضاوت اسلامی است که در مورد آن (معصوم) فرمودند که منصبی است که يا بر سر آن نبی است و يا وصی نبی و يا شقی. انشاء الله ما در قضاوت هايمان خصوصيات نفسانی و اعتقادی وصی را داشته باشيم يعنی کسی که قاضی می شود اين خصوصيات را داشته باشد و يا لااقل امان بدهد به اينکه متهم از خودش دفاع کند نه اينکه به آن چيزی که به يقين خود قاضی می داند که صحت ندارد استناد بدهد. قبل از اينکه به پرسش شما بپردازم استناد می کنم به يک جمله از علامه طباطبايی. تصور می کنم ايشان به عنوان متفکرترين رجال علمی حوزه دوره اخير، کلامشان برای بسياری از آقايان مدرسين و علما که شاگردان ايشان بودند و می شناختند بايد به نحوی حجت باشد. لااقل برای ما که دانشگاهی هستيم، به عنوان متفکر، کلام ايشان هميشه مورد توجه و تحقيق بوده. اين کلام مکتوب است و سعی می کنم خلاصه بگويم. هم مرحوم آيت الله حسينی تهرانی و هم مرحوم علامه شعرانی و کسان ديگر نقل می کنند حضرت استاد علامه طباطبايی قدس الله نفسه فرمود «اين مشروطيت و آزادی و غرب گرايی و بی دينی و لاابالی گری که از جانب کفار برای ما سوغات آمده است اين ثمره را داشت که ديگر درويش کشی منسوخ شد و گفتار عرفانی و توحيدی آزادی نسبی يافته است. وگرنه شما می بينيد که امروز هم همان اتهامات و قتل و غارت ها و به دار آويختن برای سالکين راه خدا بوداين نقل قول مستقيم بود. من تصور نمی کنم که بهتر از اين نقل قول چيزی بتواند وضعيت پيش آمده را توصيف کند. چند نکته در اين نقل قول هست که برجسته تر می کنم. اين که اين جور مخالفت با يک طريقه ای به نام تصوف می کنيم جديد نيست و هميشه بوده است اما شدت و ضعف داشته که ظاهراً محتاج به مباحث تاريخی است. اين موضوع از اواخر دوره صفويه تشديد شده است. اما نکته ديگری که در اين کلام ايشان هست اين است که می فرمايند گفتار عرفانی و توحيدی آزادی نسبی يافته است. من تصور می کنم اگر مقدمه کلام ايشان را هم ببينيد می گويند درويش کشی منسوخ شد و گفتار عرفانی و توحيدی آزادی نسبی يافته است. اينکه ايشان نسبتی بين درويشی و گفتار عرفانی و توحيدی می ديده نکته مهمی است. به هر حال عادی است و هر کسی که سخن حقی می گويد بايد منتظر اين باشد که پاسخی هم که خدا می داند حق است يا ناحق بشنود. ولی خوشحال می شوم که پاسخ، پاسخی باشد که آنقدر معقوليت در آن باشد که قابل طرح باشد و تحقيق و نظر در آن اعمال شود. نقل قول ديگری می کنم از مرحوم امام خمينی که اهل تحقيق می دانند که ايشان نظرشان راجع به تصوف و عرفان چه بوده و حتی اگر به صراحت بيان نکرده باشند، لااقل آثار ايشان، چه آثار عرفانی اوليه و چه تفسير سوره حمد در انتها، اشعار ايشان و رويه زندگی ايشان حکايت از ديدگاهشان می کند. منتها من ترديد ندارم که حتی با وجود اين کسانی هم در حوزه علميه هستند که از اين تيپ مشرب علمی خوششان نمی آيد و با آن مخالفت می کنند. اما نقل قول مستقيم می کنم از ايشان در مورد تصوف. ايشان در مجموعه تقريرات فلسفی شان در جلد دوم بحثی دارند درباره فرق ميان تصوف و عرفان. می گويند «عرفان به علمی گفته می شود که به مراتب احديت و واحديت و تجليات به گونه ای که ذوق عرفانی مقتضی آن است پرداخته... و هر کسی که اين علم را بداند به او عارف گويند. کسی که اين علم را عملی کرده و آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب داخل کرده است به او صوفی گويندمن تصور نمی کنم که ايشان با آن احاطه علمی بر فلسفه و حکمت و عرفان و تصوف متوجه نبوده که چه می گويد. می گويند کسی که اين علم را عملی کرده و آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب داخل کرده است به او صوفی می گويند. به عبارت ديگر در نظر ايشان تصوف طريق تحقق آن چيزی است که در متون تحت عنوان عرفان نظری گفته شده. يعنی صوفی کسی است که در مقام تحقق اين مراتب برآمده است؛ يعنی معارف از عقلش به قلبش رسيده است. من تصور نمی کنم کسی آگاه نباشد که مرتبه عين اليقين چقدر بالاتر از مرتبه علم اليقين است. يعنی «من ببينم» آنچه را که تو می گويی و شنيدن کی بود مانند ديدن. ايشان از تصوف به عنوان راهی که به عرفان می رسد سخن می گويد. کلام هم صريح است. گفته اند صوفی. سئوال من اين است آيا مرحوم آيت الله طباطبايی به عنوان يک فيلسوف و به عنوان يک عارف _ نمی گويم صوفی- (البته با تفکيکی که امام کردند از تصوف و عرفان، نظر من هم نظر خود ايشان است) و کسی که اهل سلوک است و تقريباً همه شاگردان خاص ايشان نه شاگردان عام _ برای اينکه شاگردان عام قرار نبوده آن چيزی را که خواص می فهمند بفهمند مثل عوام شيعيان و خواص شيعيان، مثل اصحاب عام و خاص حضرت رسول- (کسی منکر سلوک معنوی علامه و يا امام نمی تواند باشد و نيست) آيا اين دو نفر به روايات وارد نبودند؟ آيا روايات را نديده بودند؟ رواياتی که الان مستمسک ما شده که عليه تصوف صحبت می کنيم، روايات ضعيفی که توجه نداريم که الان به قوت و صحت آن فکر کنيم و بعد ببينيم اگر اين رواياتی که از ائمه نقل می شود و در حد تصوف است آيا ناظر به يک گروه خاص نيست که در دوره ايشان تصوف خوانده می شد؟ آيا اينها اين روايات را نديده بودند؟ آيا فيض کاشانی که بزرگترين محدث شيعه است _ تا دوره اخير- و از او بالاتر نداريم، تيپ رواياتی را که در ذم تصوف آمده بوده نديده بوده و درباره تصوف به نيکويی ياد می کند؟ آيا امام نديده بودند، آيا علامه طباطبايی نديده بودند؟ پس چرا آنها از تصوف ياد می کنند اما آقايانی که ديدند و بدون هيچ گونه تامل درباره اينکه بپرسند اين طريقه فکری چيست فقط می گويند نقل است از امام معصوم که چنين گفته، آيا اينها محدث تر هستند يا آنها؟ يا پاسخ اين است که ديده اند و يا نه؟ فکر نمی کنم که بشود قبول کرد که آنها نديده باشند. اگر ديدند پس برای چه در نظر آنها تصوف خارج از اسلام پنداشته نشده است؟ چرا طريق آن را اتخاذ کردند و چرا در ذم آن حرف نزدند، يک قول غالب در ميان اين دسته افراد اين است که می گويند تصوف خارج از تشيع است، بعداً می پردازم که در عالم سنت هم مخالفان تصوف می گويند تصوف ساخته شيعيان است. در عالم تشيع هم مخالفان تصوف می گويند تصوف ساخته سنی ها است. هرکدام که اين مکتب فکری را نمی پذيرند رد می کنند به گروه مخالف. من کاری ندارم که چه کسی چه چيزی را رد می کند، می گويم چه چيزی را رد می کنيد؟ اين توپ فوتبال نيست که اگر کسی به ديگری گل زد هورا بکشد؛ اين توپ فوتبال نيست که اگر يک عده زخمی شد عده ای هورا بکشند و برای بردن صواب بگويند ما هم ضربه ای بزنيم. اين بازی با حقيقت معنوی اسلام است. از تاريخ صدر اسلام شروع می کنيم و جلو می آييم. من به اين اشاره می کنم که در تمام تاريخ اسلام ما طريقه فکری عرفانی و به نام عرفان نداشتيم. ما طريقه صوفی و معنوی با مبانی خودش را تصوف گفته ايم، چه در شيعه و چه در سنی. دو مثال می آورم. اول از کتاب گوهرالمراد عبدالرزاق لاهيجی. ايشان به عنوان يکی از بزرگترين متکلمين شيعه و از شارحان بزرگ کتاب تجريد خواجه نصير طوسی، که ما در کلام شيعه بالاتر از خواجه نصير طوسی کسی را نداريم. کلام شيعه را خواجه نصير سيستماتيک کرده و به آن نظم داده است. لاهيجی در گوهرالمراد وقتی می خواهد اشاره به اين کند که انديشمندان مسلمان و علمای مسلمان در معارف الهی چند گروه هستند، در تقسيم بندی می گويد گروه متکلم و حکيم بعد می گويد متکلمين چه کسانی هستند، حکما چه کسانی هستند. بعد راجع به تصوف و صوفی صحبت می کند گروه ديگری را وصف می کند که می گويد صوفيه هستند و طريق تصوف دارند. طريق تصوف قسيم اين اقسام نيست. اشاره می کند که دو گروه پيشين اهل راه ظاهر هستند و حقيقت تصوف نيست مگر سلوک راه باطن و غايت آن حصول علم است و غايت اين رسيدن به عين اليقين. اين يک تقسيم بندی است و در آن ننوشته که عارف کيست. می گويد تصوف و صوفی. با اينها می خواهم نشان بدهم که طريقه سلوکی ما به نام تصوف بوده. نقل قول دوم از نامه مجلسی دوم است به شخصی به نام ملاخليل قزوينی که خودش عالم بوده و از او سئوال می کند که طرايق فکری ما چيست؟ اين طريقه ها متفاوت هستند. نظرتان را شما بگوييد که کدام يک مورد تائيد شما است؟ از مجلسی به عنوان بزرگترين محدث که کتاب بحارالانوار را دارد، کاری به صحت و سقم احاديث آن ندارم، ولی جامع تر از بحارالانوار ما مجموعه روايی در عالم شيعه نداريم اين پرسش را می پرسد. مرحوم مجلسی در پاسخ می گويد: ۱- طريقه حکما ۲- طريقه مجتهدين و اخباريين که شرح می دهد من بين طريقه مجتهدين و اخباريين نظرم وسط است. ۳- طريقه صوفيه که شرح می دهد صوفيه خوب داشتيم (صوفيه شيعه) و صوفيه بد داشتيم. در مورد صوفيه می گويد اين جماعت زبده مردم هستند ولی چون در هر سلسله جمعی داخل می شوند که آنها را ضايع می کنند و در هر فرقه از شيعه و سنی و زيدی و صاحبان مذاهب باطله هستند، همچنين در ميان سلسله صوفيه، شيعه و سنی و ملحد هستند... و چنانچه در عصرهای ائمه معصومين(س) صوفيه اهل سنت معارض ائمه(ع) بودند و احاديث بسيار در مذمت آنها وارد شده. در زمان غيبت امام نيز صوفيه اهل سنت معارض و معاند می بوده و هستند. اما از صوفيه اهل حق هم که به زعم او شيعه باشند می بوده و هستند شواهدی را نقل می کند. بعد ذکر می کند که صوفيه شيعه هميشه علم و عمل و ظاهر و باطن را با همديگر جمع کردند و توضيح می دهد_ نقل قول مستقيم- : «طريقه صوفيان عظام که حاميان دين مبين بودند در ذکر و فکر و رياضت و ارشاد مباين است با طريقه صوفيانی که به مشايخ اهل سنت منتسب هستنددر جای ديگر به حقيقت تاريخی ای اشاره می کند که متاسفانه ما يادمان رفته و آن هم اين است که تشيع اصلاً به واسطه تصوف در ايران رسميت پيدا کرد. يعنی در دوره صفويه که خود صفويه يک سلسله صوفيه هستند که به شيخ صفی الدين اردبيلی می رسيد و جزء شاخه های سلسله معروفيه هستند. بعد مرحوم مجلسی اشاره می کند که _ نقل قول مستقيم- : «ظهور و بروز اين دين مبين اولاً از حسن سعی آن پادشاه جنت آرامگاه شد که از آبای کرام خود- شاه اسماعيل- به طريق صوفيه حقه از عبادت و رياضت و قناعت و عزلت و ترک دنيا موافق شرع انوار رفتار می کردند و بسياری از علمای دين نيز طريقه مرضيه صوفيه حق را داشته اندو مثال می زند از شيخ بهايی و مجلسی اول اشاره می کند که شيخ بهايی به پدر او يعنی مجلسی اول دستور ذکر و فکر داد. من می خواهم راجع به مسئله ذکر و فکر هم تاکيدی کنم. مجلسی دوم می گويد پدرش مجلسی اول از جناب شيخ مزبور يعنی شيخ بهايی تعليم ذکر و فکر گرفته بودند و هر ساله يک اربعين و دو اربعين و بيشتر به عمل می آورد. مخصوصاً اين کلمه ذکر و فکر را به کار بردم برای اينکه ظاهراً بعضی اوقات گفته می شود که اين تعبير ذکر و فکر در اسلام نبوده. من می خواهم بدانم چطور نبوده که مجلسی
دوم می گويد پدر من مجلسی اول تعليم ذکر و فکر گرفته بوده؟ اينکه می گويم به اين دليل است که يکی از مستندات اداره اوقاف در مورد اين است که وقف آن حسينيه درست نيست اين است که در موقوفه اش آمده بوده که مجالس ذکر و فکر در آن برپا شود
. گفته بودند که اين کلمه «ذکر و فکر» در اسلام نيست و نبوده است. پس اين مجلسی دوم اين کلمه را از کجا آورده است؟ اين همه در متون سلوکيه شيعه کلمه ذکر و فکر به کار برده شده از علامه طباطبايی بگيريد، رساله سير و سلوک علامه حسينی تهرانی بگيريد تا عقب تر از آثار مرحوم قاضی، همه طريق ذکر و دستور فکر داشتند. چطور می گويند اين کلمات نبوده؟ مجلسی می گويد: بر شما ظاهر باشد که اين سلسله علميه را که مروجان دين مبين و هاديان مسالک يقين است. آدم اينجا می ماند بين اينکه آيا از علامه مجلسی آن رواياتی که در ذم اهل تصوف نوشته شده بود نخوانده بوده؟ خودش که می گويد خوانده است. پس چه جور با توجه به آن روايات می گويد که دين مبين اسلام از طريق تصوف رشد پيدا کرده است؟

شما تاکيد می کنيد بر اينکه آن چيزی که ما در متون داشتيم تصوف بوده می خواهم تفکيک بين تصوف و عرفان را توضيح دهيد؛ اين تفکيک چه اهميتی دارد؟ و از کجا شروع شده است؟

ببينيد دقيقاً ماجرا از اينجا شروع می شود. الان شما خارج از ايران که برويد، هر کجا از کشورهای عربی بگيريد يا شبه قاره و اروپای شرقی جاهايی که اسلام نفوذ کرده وقتی دنبال کنيد می گويند فلان شخص صوفی در طريقه نقشبنديه است. صوفی است در طريقه رفاعيه، صوفی است در طريقه شاذليه کسی نمی گويد عارف است در طريقه شاذليه و يا رفاعيه. اين لفظ عرفان از کجا آمده است. عرفان در حقيقت يک مرتبه از سلوک است. مقصود سلوک است. عرفان در اصطلاح عام آن به معنای شناختن است. در اصطلاح خاص سلوکی اش به شناختی گفته می شود که شناخت قلبی خداوند است. شخص به عين اليقين آن را ببيند. به چشم دل آن را ببيند. همان که حضرت علی می فرمايند من خدای ناديده را عبادت نمی کنم؛ اين مقصد عرفان است. تصوف طريق سلوک برای رسيدن به اين عرفان بوده به همين دليل بحث درباره عرفان را فقط صوفيه مطرح می کردند. منتها هيچ صوفی ای به خودش نمی گفته که من عارف هستم. چون عرفان يک کمال است. حالا از کی عرفان جای تصوف را گرفته؟ اين مسئله جايگزينی لفظ عرفان به جای تصوف که فقط در ايران رخ داده در دوره صفويه پيش آمد. در دوره صفويه از يک طرف تصوف گريزی شديدی حاکم شده بود به خاطر يک تيپ روحيه ظاهرنگری و به اصطلاح ورود يک جور تفکر صرفاً فقهی از طرف فقهای جبل عامل. تصوف از اين طريق منکوب و مطرود شده بود. به جهت ديگر چون خود صفويه اهل تصوف بودند تصوف قدرت ظاهری پيدا کرده بود، بقيه طريقه های تصوف را منکوب کرده بودند و قدرت ظاهری که سران قزل باش درست کرده بودند باعث شده بود به نام تصوف کارهايی صورت بگيرد که ظالمانه بود. در ميان بزرگان دوره صفويه مثل ملاصدرا، ميرفندرسکی، فيض کاشانی و علامه مجلسی اول و دوم تصوف رايج بوده علامه مجلسی مريد شيخ بهايی بوده ولی اينکه شيخ بهايی مريد چه کسی بوده معلوم نيست. در دوره صفويه اينها به تدريج برای اينکه طريقه سلوکی را به نام تصوف حفظ کنند و در عين حال خودشان را از تصوف بدی که رايج شده بوده مبرا کنند، به تدريج لفظ عرفان رواج پيدا می کند. اما هنوز در دوره صفويه هم شما اين کلمه را با اين رواج فعلی نمی بينيد. رواج فعلی اش بيشتر متاخر است. يعنی از اوايل دوره قاجار شما می بينيد به هر کسی که اهل سلوک بوده و به نحوی اهل تهذيب باطن بوده، می گفتند صوفی. بعد صوفی را معنای مذموم می کردند و طرد و اذيت می کردند و می کشتندش. اينکه هر چه صفت منفی و ناپسند است به او نسبت می دهی و برای يک کسی به کار می بری و می گويی اين رويه اش خارج از اسلام است. اينها برای اينکه از اين قضيه پرهيز کنند کلمه عرفان را به کار بردند. از مرحوم قاضی طباطبايی مطلب جالبی نقل شده به اين معنی که طبق معمول يک عده ای که ظاهربين و معاند بودند به تعبيری که نويسنده کتاب آيت الحق فرزند آن مرحوم نوشته می گويند که «بعضی از معاندين و کورچشمانی که قدرت و تحمل تابش اين نور به حقيقت را نداشتند و هميشه در حوزه ها و بالاخص در نجف اشرف هم کمابيش يافت می شود... می گفتند اين درجه زهد و عبادت و التزام به مستحبات و ترک مکروهات قاضی برای گول زدن عامه و شبهه در طريق است وگرنه يک صوفی است که به هيچ چيز معتقد و ملتزم نيستنقل قول در مورد عکس العمل به چيزهايی که شايع شده بود: «روزی در مجلسی از اينکه بسياری از مراجع و علمای فقه و حديث از جمله مرحوم آيت الله آقاسيد ابوالحسن اصفهانی و آقاضيا ءالدين عراقی که می دانيد بزرگترين مراجع آن زمان بودند و کلام در ميانشان ردوبدل بود مرحوم قاضی با صدای بلند به طوری که همه بشنوند فرمود «نعم رجل ان يکون فقيهاً صوفيايعنی چه خوب چه نيک مردی است آن کسی که فقيه صوفی باشد. اين گفته را ايشان از سر عصبانيت گفته. اين شخص به ستوه آمده. چرا؟ برای اينکه در ميان عوام شايع می کنند که تصوف طريقه باطل است و خلاف رای معصومين صوفی آدم لاابالی اهل ترک شريعت است. حالا هرکسی که اهل سيروسلوک باشد می گويند صوفی است. برای اينکه از اين قضيه فرار کنند می گويند که ما صوفی نيستيم ما عارفيم. آقای آيت الله معرفت گفته بودند ما بايد قبول کنيم که در مورد لفظ تصوف علمای ما ترس دارند. و اين دو روی يک سکه است. منظور عرضم اين است که مثل لفظ رافضی می ماند. اهل سنت يک تعريفی برای رافضی کردند. گفتند رافضی کسی است که چنين چيزهايی را می گويد که خلاف سنت پيامبر است. بعد به شيعه گفتند شما رافضی هستيد. بعد خودبه خود شيعه بودن و رافضی بودن مترادف شد. الان يکی از کلماتی که مد شده اين است که به اهل تصوف می گويند علی اللهی. که در ماجراهای اخير هم می گويند اهل تصوف علی اللهی هستند، به من هم اگر بگويند هر کسی که علی اللهی باشد تو قبولش نمی کنی؟ می گويم نخير بنده هم قبول نمی کنم. ولی چرا اين اعتقاد باطل را به اهل تصوف نسبت می دهند؟ يک مثال ديگر می زنم، کلی روايت از زبان معصومين داريم که در ذم عالمی که عمل نمی کند. علمای سوء، اگر چنين است و همه هم از معصومين است پس اين شامل همه علما می شود؟ تمام اين رواياتی که در ذم علمای سوء آمده ما ملاک می گيريم. می گوييم طريق علم به معنای شرعی اش طريق باطلی است چون کلی روايت در رد آن هست. اين تفکيک بين جايگزينی لفظ عرفان به جای تصوف مسبوق است به اينکه ما برای تصوف معنای مذموم قائل شديم و اوصاف غريبی برای صوفيان قائل شديم، اوصاف ضداسلامی آورديم و بعد در دوره صفويه که اين اختلاف ايجاد شد آنهايی که حقيقتاً اهل تصوف بودند برای تبری خودبه خود مجبور بودند بگويند تصوف خوب نيست. منتها همه شان دوگانه رفتار می کردند. ملاصدرا در رساله ۳ اصل به شدت می گويد طريق ولايت طريق تصوف است و دفاع می کند. در رساله کسر اصنام جاهليت صوفی نماها و متصوفه را رد می کند. فيض کاشانی، ميرفندرسکی، لاهيجی همه اين کار را می کنند. منتها بعد از دوره صفويه تقريباً تصوفی در ايران باقی نمی ماند تا اوايل دوره قاجاريه و اواخر زنديه. در اين دوره آنهايی که دوباره تصوف را در ايران احيا می کنند مرحوم نورعلی شاه اصفهانی بوده که يکی از بزرگترين شخصيت های تصوف در آن زمان بوده که عبدالصمد همدانی صاحب بحرالمعارف مريد او بوده و خودش هم تصريح می کند و بنابر بسياری منابع مرحوم سيدبحرالعلوم هم مريد او بوده است. رساله سير و سلوک سيدبحرالعلوم تمام تفصيل دستورات طريقتی نورعلی شاه اصفهانی است که چقدر راجع به ذکر و فکر صحبت کرده است. می بينيد که اينها هم در علانيه اظهار تصوف جرات نمی کردند بکنند. چون از قبل جوی را درست کرده بودند که هر کسی که اهل سيروسلوک بود می گفتند صوفی شده و از صوفی هم معنای بد را ترويج می کردند و بعد مطرود می شد.

نورعلی شاه کشته شد؟

مسموم شد. ولی مرشد نورعلی شاه، را آقامحمدعلی کرمانشاهی، خودش کشت و بنابر بعضی اخبار خودش خفه کرد، و حکم را اجرا کرد.

نورعلی شاه به فتوای وحيد بهبهانی...

آقامحمدعلی کرمانشاهی پسر وحيد بهبهانی است که جالب است فرزند محمدعلی کرمانشاهی خودش مريد مظفرعلی شاه کرمانشاهی شد که مريد نورعلی شاه بود. الان قبر مظفرعلی کرمانشاهی در کرمانشاه است که او را هم کشتند. ولی آقا محمود کرمانشاهی پسرمحمدعلی کرمانشاهی کراماتی ديده بود و از جمله مريض شده بود و او شفايش داده بود مريدش شده بود. خيلی پيچيده است. تاريخ تصوف از اواسط صفويه پيچيده است، پر است از تقيه. پر است از رد و تکفير، پر است از ريا و سالوس، پر است از تقرب به سلاطين و قدرت طلبين. در رساله ملاصدرا بيشترين مشکلی که ملاصدرا می گيرد می گويد تقرب علما به سلاطين چطور در شريعت باعث فساد شده.

روزنامه شرق : یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵

مصاحبه روزنامه شرق با دکتر شهرام پازوکی ، بخش آخر - تصوف و بحران معنویت معاصر

برچسب‌ها: